ال آیال آی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

ال آی سفید برفی

پارک سرزمین شادی

چهارده مرداد قرار گذاشتیم افطار بریم بیرون و کلی به بچه ها خوش گذشت و با هم بازی کردن .     هر کدوم از بچه ها هم یک چوب پیدا کرده بودن و باهاش بازی میکردن این حالت ال آی هم دیدن داره بعد از افطار هم رفتیم شهر بازی که تا دیر وقت اونجا بودیم مگه بچه ها دست از سر این وسایل شهر بازی بر میداشتند به زور بردیمشون خونه   ...
8 بهمن 1392

بازی ها

شانزده مرداد   اینم پشت صحنه تاب بازی . طفلی علی همیشه درگیر این وروجک هاست ال آی و ارمیا در حال نقاشی کشیدن. ال آی خانوم ما چپ دسته وهمه ی کارهاشو بادست چپ انجام میده .     از نقاشی که خسته شدن رفتن دنبال فوتبال دستی 22  مرداد خو نه خاله هانیه بودیم و بچه ها به خاطر تولد خاله رضوان جشن گرفته بودن ...
8 بهمن 1392

پارک حجاج

25 مرداد با خاله رضوان اینا رفتیم پارک حجاج ،دست خاله جوم درد نکنه تدارک ناهار هم دیده بود.عصرهم خاله نعیمه اینا اومدن .خیلی خوش گذشت فقط به خاطر مسابقه ی فو تبال تراکتور مجبور شدیم یکم زود برگردیم .بچه ها خیلی شیرین کاری می کردن .اینا یه گوشه از کاراشو نه.         ...
8 بهمن 1392

ائل گلی

29 مرداد سه شنبه با خاله ها ودخترهای اکبر آقا (بابای ارمیا) رفتیم ائل گلی ،سال قبل هم رفته بودیم خیلی خوش گذشت . صبح ساعت نه خاله هانیه اومد دنبا لمون شب هم ساعت نه بر گشتیم .حدود سی نفر  (فقط خانوم) بودیم .  اینجا ناسلامتی من دارم ازشون عکس می گیرم .ماشاالله بچه هامون خیلی حرف گوش میکنن (اینجا گفته بودم یک جا وایسین عکساتو نو بگیرم )      ای شیطو نا چی دارین تو گو ش همد یگه می گین ؟؟؟   اوه ه ه !!!!واقعا... هرچی بوده  انگار خیلی خنده دار بوده !اینطور نیست؟   اینجا ال آِ ی چه خودشو برا ارمیا لوس می کنه (البته دخترم می دو نه نازش خریدار داره ،ارمیارو ببینین ) ...
8 بهمن 1392

اولین استخر رفتن ال آی

سه شنبه 12 شهریور اولین با ر ال آی رو  به استخر بردیم .یک مایو ی بنفش خوشگلم  براش گرفتیم .ال آی که عاشق آب بازیه نمی دو نین تو استخر چیکار می کرد وچه ذوقی می کرد تودلم می گفتم کاش باباشم هم تواین حالت ال آی رو میدید .بعدش هم فکر می کردم که باباهم ذوق وخوشحالیه  علی رو تواستخر می بینه ومنم از دیدن علی تو استخر محرومم. آنا وخاله جون وخاله هانیه و پارلا وال آی رفتیم .خاله نعیمه به خاطر ارمیا نتو نست بیاد .دایی ناصر هم علی وآرمانو برد استخر .  ال آی قبل از رفتن به استخر   علی هم مایوی خودشو پوشیده و منتظره دایی ناصر بیاد و برن استخر. ب  ا ینجا می خواستم از بچه ها عکس بندازم .ماشاالله چقدرهم هماه...
8 بهمن 1392

نماز جماعت بچه ها

حاضر  می شدیم بریم استخر ولی چون ال آِ ی ذوق می کرد  لباس ا و نو یکم زودتر پوشو ندم ،داشتیم  نمازمی خو  ندیم که بر یم دیدم بچه ها هم خود  جوش رفتن سراغ خو ندن نماز ،دیدم حیفه ازاین صحنه عکسی نگیرم .قنوت می گرفتن ،زیر لب پچ پچ می کردن ،سجده ورکوع می رفتن و...جالب تر از همه ال آی بود که داشت با مایو نماز می خو ند .  تو بعضی از مراسما، بعضیا وقتی دوربین می بینن یواشکی وزیر چشمی دور بینو نگاه می کنن  وفکر می کنن کسی متوجه او نا نیست ،اینجا  با دیدن نگاه ال آی دقیقا یاد او نا می افتم . ارمیا چه با تسبیح ذکر می گه .مثل اینکه سالهاست نماز می خو نه  پارلا جونم ،الهی قر بون اون سجده ه...
8 بهمن 1392

دومین روز دختر ال آی

شنبه روز دختر ،دومین روز دختر ال آی خانوم بود . رفته بودیم خو نه خاله نعیمه .عصرهم بابااومد بعدش هم آنا و خاله هانیه اومدن .خاله جو ن براش چند تا النگوی خوشگل خریده بود وخاله هانیه براش دو تا گیره خوشگل .       ال آی خانوم با این النگوها وگیره ها کلی ذوق کرد این یه گوششه   تازگیام پشت سرهم پشتک می ندازه اینجام  درحال پشتک انداختنه    ...
8 بهمن 1392

خاطرات مهر 1392

6  مهر.شنبه آنا طبق معمول همیشه زحمت کشیده بود وهمه مو نو برا شام دعوت کرده بود .واقعا به داشتن همچین مامان فداکارومهربو نی افتخار می کنم ،که هر چند وقت یکبار بچه هارو دور هم جمع می کنه تا بچه ها با هم بازی کنن و بزر گتر هامهمدیگرو ببینن ،همه  به ما میگن شما خیلی خانواده ی مهربو نی هستین و به نظر من این برمیگرده به مدیریت بزر گتر ها که باعث میشن یک خانواده با هم گرم بشن یا روز به روز دور از هم .خانواده هایی رو  از نزدیک میشناسم که حتی سالی یکبار هم بچه ها و پدر ومادر دور هم جمع نمیشن یا بهتر بگم بزرگ فامیل این زحمتو بخودش نمیده که لااقل تو مناسبت های خاص  (رمضان ،عید نوروز ،روز مادر و...)  بچه هارو دور هم جمع کنه ....
8 بهمن 1392

تاسوعا وعاشورای حسینی .سال 92

 22  آبان .تاسوعای حسینی .قبل از ظهر خاله نعیمه اومد وال آی رو برد تا با ارمیا برن شترهایی که برای عزاداری تو خیابان رسالت بود وببینن . این دختر  شجاع ما اصلا نزدیک شترهام نرفته بود  نعیمه می گفت به جای دیدن شترها ،بچه ها با برگ های پاییزی که رو زمین ریخته بود بازی کردن .   موقع برگشتن به خونه بهشون شمع داده بودن وال آی تا رسید خونه اصرار کرد شمعشو روشن کنیم .که با شمع موهاشو سوزو ند ، منم جلوی موهاشو کو تاه کردم .تواین عکس هنوز موهاشو نسوزونده . 23 آبان .عاشورای حسینی ال آی وارمیا شب هم همه خونه ی آنایی بودیم ودایی نادر اینا ساعت ده شب به راه افتادن بر گردن نوشهر .درسته کم مو...
8 بهمن 1392

خاطرات آبان 1392

چهارشنبه 2 آبان - کلاس داشتم و باید میرفتم مدرسه و از طرفی بابا و علی به جشن سالگرد تاسیس  بیمه ایران  دعوت بودن که تو رو گذاشتیم خو نه ی  خاله نعیمه که با ارمیا بازی کنی .البته بماند که شب ساعت 9.5 آوردنت و کلی دلم برات تنگ شده بود و خاله جون هم به مناسبت عید غدیر برا بچه ها عیدی خریده بود و همگی هم شب اومدن خو نه ما ،کلی خوش گذشت . فردا هم خو نه خاله خودم سفره دعو تیم که باز مجبورم بذارمت پیش علی و بابا.   جمعه 3 آبان همگی رفتیم وادی رحمت سر خاک بابا بزرگ که خدا رحمتش کنه ،عمرش به دنیا نبود و تو رو اصلا ندید . موقع برگشتن همه بچه ها رو بردیم کوه عون ابن علی ( اولین کوه رفتنت بود ) قربون پاهای...
8 بهمن 1392